loading...

به ناچار شدیم

بازدید : 5
جمعه 25 بهمن 1403 زمان : 1:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

به ناچار شدیم

-یچیزی اشتباس ... میفهمم، حسش میکنم ... ی‌چیز بزرگ

-این‌روزا، حس میکنم اگر قبلا از دردهام جدا بودم، ینی -غم- زمان مشخص خودشو در زندگیم داشت، اما حالا به رسم و لطف بزرگسالی، داره لابه‌لای از ته ته دل خندیدنامم میاد ...

-ادما برای هم عادی میشن، خیلی زود ... خیلی زود ... و هیچ ادمی‌بدون منافعش تو رو دوست نداره.

-دلم برای داداشم تنگ شده، و شدیدا تنهاس ... و شدیدا بدترین خاهر این کره‌ام ... و شدیدا از خودم عصبانیم ... و داداش عزیزم- رفیق بچگیا، منو ببخش که خاهری نکردم برات ...

-رفقام رفتارای عجیبی دارن، میگن دوستم دارن، اما میدونم روزی همونا توی همون محیط کار شاید منم مثل بقیه برم روی مخشون ... میدونی، هیچ‌وقت هیچ‌وقت این قربون‌صدقه‌ها تا ابد نمیمونه، ی‌روزم نوبت تو میشه (:

-به زور بهم پسته داد که بدم مامانم، برای تشکر ... ک شماره خونمونو گیر بیاره برای خاستگاری ...

-اون لحظه پیش امام رضا تهی بودم، خالی از هر دعا ارزویی، تنها با یک سوال ... چرا انسان آفریده شد که رنج بکشه ...(:

-مثل یا حتی بدتر از گذشته ...

-خیره و حسرت زده در چهره دیگری، همان کس ک خیره به چهره آن دیگریست (:

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 42
  • بازدید کننده امروز : 38
  • باردید دیروز : 12
  • بازدید کننده دیروز : 13
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 56
  • بازدید ماه : 56
  • بازدید سال : 367
  • بازدید کلی : 380
  • کدهای اختصاصی